روزی روزگاری مردی داشت از کوچه ای رد که دو پسر بچه نظر او را جلب کردند یکی از پسرها که خیلی تپل و خوش برورو و سفید پوست بود یک پسر دیگر که سیاه و کمی لاغر بود میگفت تو نمی توانی داخل بازی ما شوی چون تو لاغر و سیاه و زشتی و ما آدم های زشت را راه نمی دهیم . پسری که کمی سیاه رنگ بود با گریه گفت بازی شما بیایند که یکی از افراد بازی شما آمد و به من گفت فوتبال تو خوب است بیا داخل بازی ما تا ما بتوانیم بهتر بازی کنیم وگرنه من اصلاً قصد به بازی شما آمدن را نداشتم. بازی ,سیاه ,داخل بازی منبع
درباره این سایت